شروع شیطونی های شادمهرکوچولوی مامان
سلام عزیز دلم، نفسم، اونگه جوووووونم ببخشید دیر به دیر مینویسم برات، آخه میدونی دلم نمیخواد بعدها که مطالب و میخونی از ازدیاد مطالب نزدیک به هم خسته بشی و ازشون زود بگذری...بعدشم دلم میخواد چند رخداد خاص و باهم واست بزارم... مرد کوچولوی مامان! شادمهر کوچولوی عزیزم! اول از خودت بگم که این روزها خیلی خیلی تو دل همه جا باز کردی و با خنده ها و شیرین کاریهات دل همه رو میبری... نگاهت پر از شادی و مهر و محبته بخصوص به خودم... خیلی وقتها من چند ساعت نباشم یا پیش مامانم باشی بهانمو میگیری یا وقتی بغل کسی هستی همش چشمت میچرخه دنبال من و تا منو ببینی و دلت قرص بشه...خیلی خوشحالم که دیگه میشناسیم...آخه خیلی هر روز باهم بازی میکنیم همش باه...